• وبلاگ : قلم ريز
  • يادداشت : ليلي بچرخ
  • نظرات : 5 خصوصي ، 18 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2      
     

    سلام .واي خيلي غمناك بود وپربار .

    شهيده جان چقدر زيبا ترسيم كردي زندگي هايي كه مثل يه غذاي بي عطرو بو داره خورده ميشه .بدون اينكه دم زده بشه .

    اميدوارم هميشه سربلند باشيد وهيچ وقت اين طعم از زندگي رو نچشيد

    التماس دعا .يازهرا

    سلام. مي‏دوني چيه؟وقتي به اين فكر كني، از همه مردها وزنها مي ترسي. از ازدواج مي ترسي. از اينكه يار و همسفرت مي تونه تو رو به مقصد برسونه ويا مثل اين نمونه وسط راه توقف مي كنن و احتمالا براي ادامه مسير بايد از هم جدا بشن... شايد شرايط زندگيشون اين طوري شده. بزرگترها چي كارن پس؟ مشكلشون را بايد حل كرد. اگر ماليه، اگر جنسيه، اگر اخلاقيه ... و حالا اگر نشد بايد مثل شما بزنيم تو سرمون كه دو تا آدم نمي تونن كنار هم زندگي كنن. من اعتقاد دارم همه ادمها مي تونن كنار هم زندگي كنن. اگر در سطح معقول باشن و مشكلي هم نداشته باشن(مثل اخلاقي و جنيسي و مالي) ... به احتمال قوي اين دوستتان مشكل اخلاق يا جنيسي داره. به هر حال مشكلشون را بزرگترا و مشاوره ها كه در سطح قم كم نيست حل مي كنن. ان شا لله.

    سلام

    عشق، خطرناك‏ترين موجود هستيه. مخصوصا براي امثال فاطمه.

    به نظر من يادداشت‏تون به اندازه كافي گويا بود. نه نيازي به نوشته‏هاي خانم عرفان نظرآهاري بود و نه نيازي به توضيحات انتهايي داشت.

    گرچه زندگي پر از همين پستي و بلندي‏ها است اما گذشتن از هيچ پستي و بلندي‏اي جان‏آزارتر از گذراندن كوچه‏هاي عشق نيست. آن هم عشق يك طرفه.

    عشق يك طرفه.

    بيش‏تر حرف نزنم خيلي به‏تر است...

     <      1   2