دفتری است پر از شعرهایی
که نشنیده ای
و قلمی که واژهها را بالا نمی آورد
و کتابی که خدا برایم امضا کرده
و پاکنی از آرامبخشهای مشابه
و مُشتی تشبیه باز
و استعارههای بلوری یکدست
و تصویری رنگی
از دو غنچه – که در خواب چیدهام
پر است از لحظه های مختصر و ثانیه های بزرگ – که در جیب جا میگیرند
و ساعتی که تیک تاکش گذر زمان را نشان می دهد .... من تنها صدای او را می شنوم ... نمی دانم زمان کجاست!
و شناسنامهای که آخرین برگش
منتظر باد است...
آه اگر
رمز کیفم را
به یاد میآوردم !
پینوشت:
1- همه اینها در کیفم جا مانده است؛ کیفی که توشه سفرم در آن است اما حیف که رمز کیفم گم شده است... آری توشه سفرم دل من است؛ درست است رمز قلبم گم شده است ....چه کسی می داند رمز قلب من چیست؟ هیچ کس نمی داند. خودم هم نمی دانم...
2- اما آن لحظه های مختصر که گفتم این تصاویر هستند؛ ثانیه ای گرفته شده اما بزرگ هستند ... این ثانیه ها برا ی من روزهاست ... اما حیف که قلمم واژه ها را بالا نمی آورد تا از این ثانیه ها برایتان بگویم ...
3- همین حالا که مطلبم را می خوانید برای دل من هم دعا کنید ... دعا کنید رمز دلم پیدا شود ... دلم بسیار تنگ شده و هر روز که می گذرد تنگ تر می شود ... اگر رمزش پیدا نشود دلم؛ نمی دانم چه خواهد شد ...
نوشته شده در جمعه 86/5/5ساعت 9:40 عصر  توسط شهیده فاطمی
نظرات دیگران()
لیست کل یادداشت های این وبلاگ